
از نوردوز تا زنگهزور؛ مسیری به رهایی
من آماده یک سفرم
سفری در تلاطم تاریخ آنجا که خورشید هم می خندد هم می گرید؛
آنجا که گاهی روز جامه از تن بر میکند و گاهی دامن هایش فرش زمین می شود و شامگاه آرام روی گل های گسترده دامن روز آرام می گیرد؛
نفسم می گیرد از این همه دریدگی از این همه خط کش های رنگ پریده پر آز و متمتع و چشم هایی که دزدانه از پرچین های کنار لبخندهای مان میوه می چینند ؛
از آدم های بی حاصل از مغزهای فرمان بریده که مانند خودکارهای ولع، سیاهه سیاهه امضای بریدن گلوی زبان بسته ی دروازه های ناگشوده را بر فرق سرزمین ها می زنند…
راهم را کج می کنم به اقیانوس قلبم آنجا که؛
نظامی که در گنجه شد، شهر بند
مباد از سلام تو، نا بهره مند.….
زخم های تاول زده ام را مرهمی از عشق میزنم ، رویش پماد بی مرزی می مالم و با دستمال دوستی دوباره می بندمش؛
شاید این بار«ارس» با فریادم از نو بگرید و خروش قلبش را به من بسپارد.
دلم پر می کشد برای رویایی خاموش اما پر هیاهو….
برای احساس های خفته در رهایی!
برای اندیشه های زنجیر بریده از مرزهای تنهایی!
در دل کوههای سر به فلک کشیده ی آذربایجان شرقی، جادهای میپیچد که هر پیچش داستانی دارد، هر گذرگاهی یادگاری از تاریخ و فرهنگ این دیار است. یکی از این مسیرها، جادهای است که از نوردوز به زنگه زور میرسد. مسیری که از دل طبیعتی دستنخورده و بکر عبور میکند و در هر گوشهاش چشماندازهایی نفسگیر از کوهها و درههای عمیق به نمایش میگذارد.
در نوردوز، دروازهٔ ورودی این سرزمین، کوههای بلند همچون سربازان محافظ ایستادهاند. بادهای سرد از سوی قفقاز میوزند و درختان بلوط و صنوبر با سرهای خمیده در برابر وزش باد، گویا از سالهای دور حکایت میکنند. این منطقه با زندگی ساده و بیپیرایهاش، حالتی از شگفتی به انسان القا میکند. در دل این سرزمین، زندگی همچنان به روش کهن خود جریان دارد؛ گوسفندان در دشتها به چرا میروند، چشمهها با صدای زلال خود به جریان میافتند و مردمان منطقه در کلبههای چوبی، زندگی را با سختی و مشقت میگذرانند.
اما به زودی، سفر به زنگه زور آغاز میشود، جایی که طبیعت رنگ و بوی دیگری دارد. جاده به شکلی پر پیچ و خم از میان کوهها میگذرد و هر گام به گام، چشمها با مناظری تازه روبهرو میشود. درختان افرا، زیتون و گردو در دو طرف جاده صف کشیدهاند و نسیم خنک تابستانی با خود عطر گلهای وحشی و گیاهان کوهستانی را به همراه دارد. این منطقه، همچنان که به زنگه زور نزدیک میشویم، به تدریج به سرزمینهایی تبدیل میشود که به سبک زندگی سادهتر و بیدغدغهتر مردمان آنجا اشاره دارد.
زنگه زور، درختان عظیم خود را همچون تندیسهایی کهن بر دوش میکشد. در اینجا انسان به معنای واقعی کلمه خود را در آغوش طبیعت احساس میکند. سکوتی که در این دیار حکمفرماست، تنها با صدای گوشنواز پرندگان و زمزمهٔ باد شکسته میشود. در اینجا، تمام آنچه که برای یک زندگی آرام و بیهیاهو نیاز است، در دل زمین و آسمان نهفته است.
این مسیر، که از نوردوز تا زنگه زور کشیده شده، تنها یک جاده نیست، بلکه راهی است به عمق تاریخ، به رازهای طبیعت و به درک معنای زندگی در کنار سادهترین موجودات کره زمین.
به قلم مسیحااقتداریان ، خبرنگار ، گزارشگر، عکاس…