من هنوز ایستاده ام و عشق را فریاد می زنم
مسیحااقتداریان_ خبرنگار خبر مهم به مناسبت روز خبرنگار متنی نوشته است که در ذیل می خوانیم.
روزهایم با فصل، ماه ها و سال هایم بر نمی خورد
انگار چوب لای چرخهایش گذاشته باشند و به زور به سمت جلو بخواهند هلش دهند.
روزهایم خسته تر از نعش های بی جان آماده خاکسپاری اند
که زودتر به آغوش سرد خاک آویزانش کنند
روزهایم تلخ است و گاهی گس
فکر می کردم فصلی می آید با بادبادک های رنگی که رویش با خطی خوش نوشته باشند
هی تو! روزت مبارک….
اما فصل ها آمدند و ماه ها را سیاه پوش کردند و طعم گس قهوه تلخ را تلخ تر در فنجان روزهایم گذاشتند.
ورق که می زنم روزهای بی شکر و شیرینی ام را
تقویمم گریه می کند
مثل جوان مرده ای که شیون زنانی آرامشش را به دار کشیده باشند.
گریه ام می گیرد بغضم آه از نهادش بلند می شود
فکرم سرگردان شده است
گویی دیوانه ای است پابرهنه و رهیده از زنجیر و آواره کوچه ای که کنجی بیابد و آرام دستش را لای موهای ریش بی ریختش حلقه کند و بی سبب بخاراند!
روزهایم کفش های بی سایزش را طلب می کند که اکنون سوراخ های بزرگی زده است و تمام واژه های شادش از آن استفراغ شده اند.
دلم گیر مردمی است با زنبیل خالی آرامش ؛ چقدر ما شبیه همیم.
یاد اولین روزهایم می افتم
خبرنگاری دونده با طوماری از شهرت
اما اکنون شهرتم را چال کرده ام تا ماراتن اندیشه ام را بدوم
شاید روزی قهوه تلخ را در فنجان گس نریزم بلکه اندکی قاشق شکر رویا را قاطی آن کنم و پشت پنجره آرامش، جرعه شادمانی را بنوشم
من یک خبرنگارم
با یک دنیا حرف های ناگفته که گاهی معده ضعیف ذهنم توان نگه داشت آن را ندارد و هربار مثل ویار زنی باردار، حالت تهوع می گیرد
تا گلو می آید اما دوباره روده های بردباری ام آن را به پایین می کشد
من یک خبرنگارم، نه آنچه در ذهن شماست ، بلکه آنچه در فکر دغدغه هاست. پر از التهاب و تاول چکنم هاست.
من یک خبرنگارم بی هیچ نام و نشانی از کوله ای پر از دوست داشتن که به دنبال پخش تراکتی آن است.
من یک خبرنگارم با لبانی پر تاسف از خرابی پل هایی که آمدیم هموارش کنیم اما هموارمان کردند..
من اما هنوز ایستاده ام، عشق و امید را فریاد می زنم
روی بلندی های آرامش؛
و هنوز سوراخ دهان گشاد کفش های بی سایزم را پینه میزنم و روی زخم های دغدغه هایم مرهم صبوری!!
نمی دانم
روزمان چقدر از بودن مان لذت می برد…